جنگ خيبر
روزى كه ستاره فروزان اسلام در سرزمين «مدينه» درخشيد، ملتيهود بيش از قريش، عداوت پيامبر و مسلمانان را به دل گرفتند، و با تمام دسيسهها و قواى خود، بر كوبيدن آن كمر بستند.
يهوديانى كه در مدينه و اطراف آن سكونت داشتند، به سرنوشتشومى كه نتيجه مستقيم اعمال و حركات ناشايسته خود آنها بود، دچار شدند.گروهى از آنها اعدام و برخى مانند قبيلههاى «بنى قين قاع» و «بنى النضير» ، از سرزمين مدينه رانده شدند و در «خيبر» و «وادى القرى» و يا «اذرعات شام» سكونت گزيدند.
جلگه وسيع حاصلخيزى را كه در شمال مدينه، به فاصله سى دو فرسنگى آن قرار دارد، «وادى خيبر» مىنامند و پيش از بعثت پيامبر، ملتيهود براى سكونت و حفاظتخويش در آن نقطه، دژهاى هفتگانه محكمى ساخته بودند.از آنجا كه آب و خاك اين منطقه براى كشاورزى آمادگى كاملى داشت، ساكنان آنجا در امور زراعت و جمع ثروت و تهيه سلاح و طرز دفاع، مهارت كاملى پيدا كرده بودند، و آمار جمعيت آنها بالغ بر بيست هزار بود، و در ميان آنها مردان جنگاور و دلير فراوان به چشم مىخورد. (1)
جرم بزرگى كه يهوديان خيبر داشتند، اين بود كه تمام قبائل عرب را براى كوبيدن حكومت اسلام تشويق كردند، و سپاه شرك با كمك مالى يهودان خيبر، در يك روز از نقاط مختلف عربستان حركت كرده خود را به پشت مدينه رسانيدند.در نتيجه، جنگ احزاب كه شرح آن را خوانديد، رخ داد، و سپاه مهاجم با تدابير پيامبر و جانفشانى ياران او، پس از يكماه توقف در پشتخندق، متفرق شدند و به وطن خود - از آن جمله يهودان خيبر به خيبر - بازگشتند و مركز اسلام آرامش خود را بازيافت.
ناجوانمردى يهود خيبر، پيامبر را بر آن داشت كه اين كانون خطر را برچيند، و همه آنها را خلع سلاح كند.زيرا بيم آن مىرفت كه اين ملت لجوج و ماجراجو، بار ديگر با صرف هزينههاى سنگين، بتپرستان عرب را بر ضد مسلمانان برانگيزند، و صحنه نبرد احزاب بار ديگر تكرار شود.بخصوص كه تعصب يهود نسبتبه آئين خود، بيش از علاقه مردم قريش به بتپرستى بود، و براى همين تعصب كور بود كه هزار مشرك اسلام مىآورد، ولى يك يهودى حاضر نبود دست از كيش خود بردارد!
عامل ديگرى كه پيامبر را مصمم ساخت قدرت خيبريان را در هم شكند، و همه آنها را خلع سلاح نمايد و حركات آنان را زير نظر افسران خويش قرار دهد، اين بود كه او با ملوك و سلاطين و رؤساء جهان مكاتبه نموده و همه آنها را با لحن قاطع به اسلام دعوت كرده بود.در اين صورت هيچ بعيد نبود كه ملتيهود آلت دست كسرى و قيصر شوند و با كمك اين دو امپراتور، براى گرفتن انتقام، كمر ببندند، و نهضت اسلامى را در نطفه خفه سازند و يا خود امپراتوران را بر ضد اسلام بشورانند، چنانكه مشركان را بر ضد اسلام جوان شورانيدند.
خصوصا كه در آن زمان ملتيهود در جنگهاى ايران و روم، با يكى از دو امپراتور همكارى داشت.از اينرو، پيامبر لازم ديد، كه هر چه زودتر اين آتش خطر را براى ابد خاموش سازد.
بهترين موقعيتبراى اين كار همين موقع بود.زيرا، فكر پيامبر با بستن پيمان حديبيه، از ناحيه جنوب (قريش) آسوده بود.وى مىدانست كه اگر دستبه تركيب تشكيلات يهود بزند، قريش دست كمك به سوى يهود دراز نخواهد كرد و براى جلوگيرى از كمك كردن سائر قبائل شمال، مانند تيرههاى «غطفان» كه همكار و دوستخيبريان در جنگ احزاب بودند، نقشهاى داشت كه بعدا خواهيم گفت.
روى اين انگيزهها، پيامبر گرامى فرمان داد كه مسلمانان براى تسخير آخرين مراكز يهود در سرزمين عربستان، آماده شوند و فرمود: فقط كسانى مىتوانند افتخار شركت درين نبرد را بدست آورند كه در صلح «حديبيه» حضور داشتهاند، و غير آنان مىتوانند بعنوان داوطلب شركت كنند، ولى از غنائم سهمى نخواهند داشت.پيامبر «غيله ليثى» را جانشين خود در مدينه قرار داد، و پرچم سفيدى به دست على «ع» داد و فرمان حركت صادر نمود.براى اينكه كاروان آنها زودتر به مقصد برسد، اجازه داد كه «عامر بن اكوع» ، ساربان آن حضرت، موقع راندن شتران سرود (حداء) بخواند.او اشعار زير را كه متن آن را در پاورقى مطالعه مىفرمائيد، ترنم مىكرد: (2)
به خدا سوگند اگر عنايات و الطاف خدا نبود، ما گمراه بوديم نه صدقه مىداديم و نه نماز مىخوانديم.ما ملتى هستيم كه اگر قومى بر ما ستم كنند و يا فتنهاى بر پا نمايند، ما زير بار آنها نمىرويم.خداوندا پايدارى را نصيب ما بفرما و ما را در اين راه ثابت قدم گردان.
مضمون اين سرودها، انگيزه اين نبرد را به گونهاى روشن بيان مىكند و مىرساند: از آنجا كه ملتيهود بر ما ستم نموده و آتش فتنه را در آستانه خانه ما روشن ساختهاند، ما براى خاموش ساختن اين كانون، رنجسفر را بر خود هموار نمودهايم.
مضامين سرود، آنچنان پيامبر را راضى و مسرور ساخت كه آن حضرت درباره «عامر» دعا فرمود.اتفاقا «عامر» ، در اين جنگ شربتشهادت نوشيد.
پيامبر، به هنگام حركت دادن سپاه اسلام، توجه خاصى به شيوه استتار نظامى داشت.او علاقمند بود كه كسى از مقصد وى آگاه نشود تا دشمن را غافلگير نموده و قبل از هرگونه اقدامى، محوطه آنها را محاصره نمايد.علاوه بر اين، متحدان دشمن تصور كنند، كه مقصد پيامبر بسوى آنها است، و براى احتياط در خانههاى خود بمانند، و به يكديگر نپيوندند.
شايد گروهى تصور كردند كه منظور پيامبر از اين راهپيمائى بسوى شمال، سركوبى قبائل «غطفان» و «فزاره» - كه همدستان يهود در جنگ احزاب بودند - مىباشد.پيامبر، وقتى به بيابان «رجيع» رسيد، محور حركتستون را به سوى خيبر قرار داد، و بدينوسيله ارتباط اين دو متحد را از هم گسست، و از اينكه قبائل مزبور به يهودان خيبر كمك كنند، جلوگيرى نمود.با اينكه محاصره خيبر قريب يك ماه طول كشيد، با اين حال، قبائل مزبور نتوانستند متحدان خود را يارى نمايند. (3)
رهبر بزرگ اسلام با هزار و ششصد سرباز - كه دويستسوار نظام در ميان آنها بود - به سوى خيبر پيشروى كرد. (4)
هنگامى كه به سرزمين خيبر نزديك شد، دعاى زير را كه حاكى از نيت پاك او ستخواند: بارالها! توئى خداى آسمانها و آنچه زير آنها قرار گرفته، و خداى زمين و آنچه بر آن سنگينى افكنده.من از تو خوبى اين آبادى و خوبى اهل آن و آنچه در آن هست، مىخواهم و از بديهاى آن و بدى آنچه در آن قرار گرفته، به تو پناه مىبرم. (5)
اين دعا در حال تضرع، آن هم در برابر هزار و ششصد سرباز دلير كه هر كدام كانون سوزانى از عشق و شور به جنگ و نبرد بودند، حاكيست كه او به منظور كشورگشائى، و توسعهطلبى و انتقامجوئى پا به اين سرزمين نگذاشته است.او براى اين آمده است كه اين كانون خطر را كه هر لحظه ممكن است، پايگاهى براى مشركان بتپرست، قرار بگيرد، در هم بكوبد، تا نهضت اسلامى از اين ناحيه تهديد نشود.شما خواننده گرامى، خواهيد ديد كه پيامبر پس از فتح دژها و خلع سلاح، اراضى و مزارع آنها را به خود آنها واگذار نمود، و تنها به اخذ «جزيه» در برابر حفظ جان و مال آنها، اكتفاء كرد.
نقاط حساس و راهها شبانه اشغال مىشود.
دژهاى هفتگانه «خيبر» ، هر كدام نام مخصوصى داشتند و نامهاى آنها به قرار زير بود: ناعم، قموص، كتيبه، نسطاة، شق، وطيح، سلالم.برخى از اين دژها گاهى به يكى از سران آن دژ منسوب مىشد، مثلا مىگفتند: دژ «مرحب» و..
همچنين، براى حفاظت و كنترل اخبار خارج دژ، در كنار هر دژى، برج مراقبتساخته شده بود، تا نگهبانان برجها، جريان خارج قلعه را به داخل گزارش دهند، و طرز ساختمان برج و دژ طورى بود، كه ساكنان آنها بر بيرون قلعه كاملا مسلط بودند و با منجنيق و غيره مىتوانستند دشمن را سنگباران كنند. (6) در ميان اين جمعيتبيست هزارى، دو هزار مرد جنگى و دلاور بود كه فكر آنها از نظر آب و ذخائر غذائى كاملا آسوده بود، و در انبارها، ذخاير زيادى داشتند.اين دژها آنچنان محكم و آهنين بودند كه سوراخ كردن آنها امكان نداشت، و كسانى كه مىخواستند خود را به نزديكى دژ برسانند، با پرتاب سنگ مجروح و يا كشته مىشدند.اين دژها سنگرهاى محكمى براى جنگاوران يهود به شمار مىرفت.
مسلمانان، كه در برابر چنين دشمن مجهز و نيرومندى قرار گرفته بودند، بايد در تسخير اين دژها از هنرنمائى نظامى و تاكتيكهاى جنگى حداكثر استفاده را بنمايند. نخستين كارى كه انجام گرفت، اين بود كه شبانه تمام نقاط حساس و راهها، به وسيله سربازان اسلام اشغال گرديد.اينكار بقدرى مخفيانه و در عين حال سريع انجام گرفت، كه نگهبانان برجها نيز از اين كار آگاهى نيافتند.صبحگاهان كه كشاورزان «خيبر» ، با لوازم كشاورزى از قلعهها بيرون آمدند، چشمهاى آنها به سربازان دلير و مجاهد اسلام افتاد، كه در پرتو قدرت ايمان و بازوان نيرومند و سلاحهاى برنده، تمام راهها را به روى آنها بستهاند، كه اگر قدمى فراتر بگذارند، فورا دستگير خواهند شد.اين منظره آنچنان آنها را خائف و مرعوب ساخت، كه بىاختيار پا به فرار گذاردند، و همگى گفتند كه: محمد با سربازانش اينجاست و فورا درهاى دژها را سختبسته و در داخل دژها شوراى جنگى تشكيل گرديد.وقتى چشم پيامبر به لوازم تخريبى مانند بيل و كلنگ افتاد، آن را به فال نيك گرفت و براى تقويت روحيه سربازان اسلام فرمود: «الله اكبر خربتخيبر انا اذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرين»: «ويران باد خيبر! وقتى بر قومى فرود آئيم چه قدر بد است روزگار بيمدادهشدگان» .نتيجه شورا اين بود كه زنان و كودكان را در يكى از دژها، و ذخائر غذائى را در دژ ديگر جاى دهند و دليران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تير از بالا دفاع كنند و قهرمانان هر دژ در مواقع خاصى از دژ بيرون آيند و در بيرون دژ با دليران اسلام بجنگند.دلاوران يهود از اين نقشه تا آخر نبرد دستبرنداشته، از اين جهت، توانستند مدت يك ماه در برابر ارتش نيرومند اسلام مقاومت كنند، به طوريكه گاهى براى تسخير يك دژ ده روز تلاش انجام مىگرفت و نتيجهاى به دست نمىآمد.
سنگرهاى يهود فرو مىريزد
نقطهاى را كه از نظر اصول نظامى چندان حائز اهميت نبود، و سربازان يهود كاملا بر آنجا تسلط داشتند، و حاجب و مانعى از هدف گيرى و تيراندازى دشمن و سنگباران كردن مركز اردوى اسلام نبود.روى اين جهت، يكى از دلاوران كارآزموده اسلام، به نام «حباب بن منذر» ، حضور پيامبر رسيد و چنين گفت: اگر شما به فرمان خدا در اين نقطه فرود آمدهايد، من كوچكترين اعتراضى بر اين مطلب ندارم.زيرا دستور خداوند بالاتر از هرگونه نظر و پيشبينى ما است، ولى اگر فرود در اين نقطه يك امر عرفى و عادى است، بطورى كه افسران مىتوانند در آن اظهار نظر كنند، در اين صورت ناچارم بگويم كه اين نقطه، چشمانداز دشمن است، و در نزديكى دژ «نسطاة» قرار گرفته، و تيراندازان دژ بر اثر نبودن نخل و خانه، مىتوانند قلب لشكر را هدفگيرى كنند.
پيامبر با استفاده از يكى از اصول بزرگ اسلام (اصل مشاوره) و احترام به افكار ديگران چنين فرمود: اگر شما نقطه بهترى را معرفى نمائيد، آنجا را اردوگاه خود قرار مىدهيم. «حباب» ، پس از بررسى اراضى خيبر، نقطهاى را تعيين نمود، كه در پشت نخلها قرار گرفته بود.در نتيجه، ستاد جنگ به آنجا انتقال يافت، و در طول مدت تسخير خيبر، هر روز افسران و پيامبر از آنجا بسوى دژها مىآمدند و شبانگاه به ستاد ارتش باز مىگشتند. (7)
درباره جزئيات نبرد خيبر نمىتوان نظر قاطع ابراز كرد، ولى از مجموع كتابهاى تاريخ و سيره چنين استفاده مىشود كه سربازان اسلام، دژها را يك يك محاصره مىكردند، و كوشش مىنمودند كه ارتباط دژ محاصره شده را از دژهاى ديگر قطع نمايند، و پس از گشودن آن دژ، به محاصره دژ ديگر مىپرداختند.دژهائى كه با يكديگر ارتباط زيرزمينى داشتند و يا رزمندگان و دلاوران آنها به دفاع سرسختانه برمىخاستند، گشودن آنها به كندى صورت مىگرفت، ولى دژهائى كه رعب و ترس بر فرماندهان آنها مستولى گشته، و يا روابط آنها با خارج به كلى بريده شده بود، تسلط بر آنها به آسانى انجام مىگرفت و قتل و خونريزى كمتر اتفاق مىافتاد و كار به سرعت زياد پيش مىرفت.
به عقيده گروهى از تاريخنويسان، نخستين دژى كه از خيبر پس از رنجهاى فراوان، به دست ارتش اسلام افتاد، دژ «ناعم» بود.گشودن اين دژ به قيمت كشته شدن يكى از سرداران بزرگ اسلام، به نام «محمود بن مسلمة انصارى» و زخمى گشتن پنجاه تن از سربازان اسلام تمام شد.افسر مزبور به وسيله سنگ بزرگى كه از بالا پرتاب كرده بودند، كشته شد، و همان لحظه جان سپرد و بنا به نقل ابناثير، در «اسد الغابه» (8) پس از سه روز جان سپرد و پنجاه سرباز زخمى براى پانسمان به نقطهاى كه در لشكرگاه براى اينكار اختصاص داده شده بود، انتقال يافتند و همگى پانسمان شدند. (9) همچنين، دستهاى از زنان «بنى الغفار» كه به اجازه پيامبر به خيبر آمده بودند، در يارى مسلمانان، و پانسمان مجروحان و سائر خدماتى كه براى زن در اردوگاه مشروع بود، فداكارى و جانبازى عجيبى از خود نشان مىدادند. (10)
شوراى نظامى تصويب نمود كه پس از فتح دژ «ناعم» ، سربازان متوجه قلعه «قموص» شوند و رياست اين دژ با فرزندان «ابى الحقيق» بود.اين دژ با فداكارى سربازان اسلام گشوده شد، و «صفيه» ، دختر «حيى بن اخطب» كه بعدها در رديف زنان پيامبر قرار گرفت، اسير گرديد.
اين دو پيروزى بزرگ روحيه سربازان اسلام را تقويت كرد، و رعب و وحشتبر قلوب يهوديان مستولى گشت.ولى مسلمانان از نظر مواد غذائى در مضيقه عجيبى قرار گرفته بودند، بطورى كه براى رفع گرسنگى، از گوشتبرخى از حيوانات كه خوردن گوشت آنها مكروه است استفاده مىنمودند.و دژى كه مواد غذائى فراوانى در آنجا بود، هنوز به دست مسلمانان نيافتاده بود.
پرهيزكارى در عين گرفتارى
در اين حالت كه گرسنگى شديد، بر مسلمانان مستولى گرديده بود و آنان با خوردن گوشتحيواناتى كه خوردن آنها مكروه است، گرسنگى را برطرف مىكردند، چوپان سياه چهرهاى كه براى يهوديان گلهدارى مىكرد، حضور پيامبر شرفياب گرديد و درخواست نمود كه حقيقت اسلام را بر او عرضه بدارد.او در همان جلسه بر اثر سخنان نافذ پيامبر ايمان آورد، و گفت: اين گوسفندان همگى در دست من امانت است، و اكنون كه رابطه من با صاحبان گوسفندان بريده شد، تكليف من چيست؟ !
پيامبر در برابر ديدگان صدها سرباز گرسنه، با كمال صراحت فرمود: «در آئين ما خيانتبه امانتيكى از بزرگترين جرمها است.بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببرى و همه را به دست صاحبانشان برسانى» .او دستور پيامبر را اطاعت نمود و بلافاصله در جنگ شركت كرد و در راه اسلام جام شهادت نوشيد. (11)
آرى، پيامبر نه تنها در دوران جوانى، لقب «امين» گرفته بود، بلكه در تمام حالات امين و درستكار بود.در تمام دوران محاصره، رفت و آمد گلههاى قلعه، در صبح و عصر، كاملا آزاد بود، و يك نفر از مسلمانان در فكر ربودن گوسفندان دشمن نبود. زيرا آنان در پرتو تعاليم عالى رهبر خود، امين و درستكار بار آمده بودند.تنها يك روز كه گرسنگى شديدى بر همه آنها غالب گرديده بود، دستور داد، دو راس گوسفند از گله بگيرند، و باقيمانده را رها كنند، تا آزادانه وارد دژ شوند، و اگر اضطرار شديد در كار نبود، هرگز دستبه چنين كار نميزد.از اينرو، هر موقع شكايتسربازان خود را از گرسنگى مىشنيد، دستبه دعا بلند مىكرد و مىگفت: بارالها! دژى كه مركز غذا است، به روى سربازان بگشا و هرگز اجازه نمىداد، بدون فتح و پيروزى به اموال مردم دستبرد زنند. (12)
با در نظر گرفتن اين مراتب، غرضورزى گروهى از خاورشناسان تاريخ معاصر روشن مىگردد.آنان براى كوچك كردن اهداف عالى اسلام، سعى مىكنند اثبات كنند كه نبردهاى اسلام براى غارتگرى و گردآوردن غنائم بوده و سربازان اسلام در موقع جنگ و نبرد خود را ملزم به اجراء اصول عدالت نمىدانستهاند.ولى جريان فوق و امثال آن كه در صفحات تاريخ ثبت گرديده است، گواه گويايى بر دروغپردازى آنان مىباشد.زيرا پيامبر در سختترين لحظات، لحظاتى كه سربازان فداكار وى با مرگ و گرسنگى دستبه گريبان بودند، اجازه نمىدهد چوپان گله به صاحبان يهودى خود خيانت ورزد، در صورتى كه مىتوانست همه آنها را يكجا مصادره كند.
دژها يكى پس از ديگرى گشوده مىشود
پس از فتح قلعههاى مزبور، سپاهيان اسلام به طرف دژهاى «وطيح» و «سلالم» يورش آوردند.ولى مسلمانان با مقاومتسرسختانه يهود، در بيرون قلعه روبرو شدند.از اينرو، سربازان دلير اسلام با جانبازى و فداكارى و دادن تلفات سنگين - كه سيرهنويس بزرگ اسلام «ابن هشام» آنها را در ستون مخصوص گرد آورده است - نتوانستند پيروز شوند و بيش از ده روز با جنگاوران يهود، دست و پنجه نرم كرده، و هر روز بدون نتيجه به لشكرگاه باز مىگشتند.
در يكى از روزها، «ابى بكر» مامور فتح گرديد و با پرچم سفيد تا لب دژ آمد. مسلمانان نيز به فرماندهى او حركت كردند، ولى پس از مدتى بدون نتيجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هر كدام گناه را به گردن يكديگر انداخته و همديگر را به فرار متهم نمودند.
روز ديگر فرماندهى لشكر به عهده «عمر» واگذار شد.او نيز داستان دوستخود را تكرار نمود و بنا به نقل طبرى، (13) پس از بازگشت از صحنه نبرد، با توصيف دلاورى و شجاعت فوقالعاده رئيس دژ «مرحب» ، ياران پيامبر را مرعوب مىساخت.اين وضع، پيامبر و سرداران اسلام را سخت ناراحت كرده بود.در اين لحظات پيامبر، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زير را كه در صفحات تاريخ ضبط است، فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله يفتح الله على يديه ليس بفرار»: (14)
اين پرچم را فردا به دست كسى مىدهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست مىدارند و خداوند اين دژ را به دست او مىگشايد.او مرديست كه هرگز پشتبه دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نمىكند و بنا به نقل طبرسى و حلبى چنين فرمود: كرار غير فرار، يعنى به سوى دشمن حمله كرده، و هرگز فرار نمىكند. (15)
اين جمله كه حاكى از فضيلت و برترى معنوى و شهامت آن سردارى است كه مقدر بود فتح و پيروزى به دست او صورت بگيرد، غريوى از شادى توام با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت.هر فردى آرزو مىكرد (16) كه اين مدال بزرگ نظامى نصيب وى گردد، و اين قرعه به نام او افتد.
سياهى شب همه جا را فرا گرفت.سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند.
نگهبانان در مواضع مرتفع، مراقب اوضاع دشمن بودند.آفتاب با طلوع خود، سينه افق را شكافت، خورشيد با اشعه طلائى خود دشت و دمن را روشن ساخت.سرداران گرد پيامبر آمده و دو سردار شكستخورده، با گردنهاى كشيده متوجه دستور پيامبر شده و مىخواستند هر چه زودتر بفهمند كه اين پرچم پرافتخار به دست چه كسى داده خواهد شد. (17)
سكوت پرانتظار مردم، با جمله پيامبر كه فرمود: «على كجا است؟ !» درهم شكست.در پاسخ او گفته شد كه او دچار درد چشم است، و در گوشهاى استراحت نموده است.پيامبر فرمود او را بياوريد.طبرى مىگويد: على را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر فرود آوردند.اين جمله حاكى است كه عارضه چشم به قدرى سختبوده كه سردار را از پاى درآورده بود.پيامبر دستى بر ديدگان او كشيد، و در حق او دعا نمود.اين عمل و آن دعا، مانند دم مسيحائى، آنچنان اثر نيك در ديدگان او گذارد كه سردار نامى اسلام تا پايان عمر به درد چشم مبتلا نگرديد.
پيامبر به على دستور پيشروى داد.همچنين، يادآور شد كه قبل از جنگ نمايندگانى را بسوى سران دژ اعزام بدارد و آنها را به آئين اسلام دعوت نمايد.اگر آن را نپذيرفتند، آنها را به وظايف خويش تحت لواى حكومت اسلام آشنا سازد كه بايد خلع سلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حكومت اسلامى آزادانه زندگى كنند. (18) و اگر به هيچ كدام گردن ننهادند، با آنان بجنگد.جمله زير، آخرين جملهاى بود كه مقام فرماندهى بدرقه راه على ساخت و گفت: «لئن يهدى الله بك رجلا واحدا خير من ان يكون لك حمر النعم»: هرگاه خداوند يك فرد را به وسيله تو هدايت كند، بهتر از اين است كه شتران سرخ موى مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كنى. (19)
آرى، پيامبر عاليقدر در بحبوحه جنگ، باز در فكر راهنمائى مردم بوده و همين، مىرساند كه تمام اين نبردها براى هدايت مردم بوده است.
پيروزى بزرگ در خيبر
هنگامى كه اميرمؤمنان «ع» ، از ناحيه پيامبر مامور شد كه دژهاى «وطيح» و «سلالم» را بگشايد (دژهائى كه دو فرمانده قبلى موفق به گشودن آنها نشده بودند، و با فرار خود ضربه جبرانناپذيرى بر حيثيت ارتش اسلام زده بودند) زره محكمى بر تن كرد و شمشير مخصوص خود، «ذو الفقار» را حمايل نموده، «هروله» كنان و با شهامتخاصى كه شايسته قهرمانان ويژه ميدانهاى جنگى است، بسوى دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه پيامبر به دست او داده بود، در نزديكى خيبر بر زمين نصب نمود.در اين لحظه در خيبر باز گرديد، و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند.نخستبرادر «مرحب» به نام «حارث» ، جلو آمد هيبت نعره او آنچنان مهيب بود كه سربازانى كه پشتسر على «ع» بودند، بىاختيار عقب رفتند، ولى على مانند كوه پاى بر جا ماند.لحظهاى نگذشت كه جسد مجروح «حارث» ، به روى خاك افتاد و جان سپرد.
مرگ برادر، «مرحب» را سخت غمگين و متاثر ساخت.او براى گرفتن انتقام برادر در حالى كه غرق سلاح بود، و زره يمانى بر تن و كلاهى كه از سنگ مخصوص تراشيده بود بر سر داشت، در حالى كه «كلاه خود» را روى آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زير را مىخواند:
قد علمتخيبر انى مرحب شاكى السلاح بطل مجرب:
در و ديوار خيبر گواهى مىدهد كه من مرحبم، قهرمانى كارآزموده و مجهز با سلاح جنگى هستم.
ان غلب الدهر فانى اغلب و القرن عندى بالدماء مخضب (20)
اگر روزگار پيروز است، من نيز پيروزم، قهرمانانى كه در صحنههاى جنگ با من روبرو مىشوند، با خون خويشتن رنگين مىگردند.
على نيز رجزى در برابر او سرود، و شخصيت نظامى و نيروى بازوان خود را به رخ دشمن كشيد و چنين گفت:
انا الذى سمتنى امى حيدرة ضرغام آجام و ليث قسورة:
من همان كسى هستم كه مادرم مرا حيدر (شير) خوانده، مرد دلاور و شير بيشهها هستم.
عبل الذراعين غليظ القصره كليث غابات كريه المنظرة:
بازوان قوى و گردن نيرومند دارم، در ميدان نبرد مانند شير بيشهها صاحب منظرى مهيب هستم.
رجزهاى دو قهرمان پايان يافت.صداى ضربات شمشير و نيزههاى دو قهرمان اسلام و يهود، وحشت عجيبى در دل ناظران پديد آورد.ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرمان اسلام، بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت. اين ضربت آنچنان سهمگين بود كه برخى از دلاوران يهود كه پشتسر مرحب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند.و عدهاى كه فرار نكردند، با على تن به تن جنگيده و كشته شدند.على يهوديان فرارى را تا در حصار تعقيب نمود.در اين كشمكش، يكنفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر على زد و سپر از دست وى افتاد.على فورا متوجه در دژ گرديد، و آن را از جاى خود كند، و تا پايان كارزار به جاى سپر به كار برد.پس از آنكه آن را بروى زمين افكند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آنجمله ابو رافع، سعى كردند كه آن را از اين رو به آن رو كنند، نتوانستند. (21) در نتيجه قلعهاى كه مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند، در مدت كوتاهى گشوده شد.
يعقوبى، در تاريخ خود (22) مىنويسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناى آن دو ذرع بود.شيخ مفيد، در ارشاد (23) به سند خاصى از امير مؤمنان، سرگذشت كندن در خيبر را چنين نقل مىكند: من در خيبر را كنده به جاى سپر به كار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پل به روى خندقى كه يهوديان كنده بودند، قرار دادم.سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم مردى پرسيد آيا سنگينى آن را احساس نمودى؟ گفتم به همان اندازه سنگينى كه از سپر خود احساس مىكردم.
نويسندگان سيره مطالب شگفتانگيزى درباره كندن باب خيبر و خصوصيات آن و رشادتهاى على «ع» كه در فتح اين دژ انجام داده، نوشتهاند.اين حوادث، هرگز با قدرتهاى معمولى بشرى وفق نمىدهد.اميرمؤمنان، خود در اين باره توضيح داده و شك و ترديد را از بين برده است.آن حضرت در پاسخ شخصى چنين فرمود: «ما قلعتها بقوة بشرية و لكن قلعتها بقوة الهية و نفس بلقاء ربها مطمئنة رضية» (24) يعنى من هرگز آن در را با نيروى بشرى از جاى نكندم، بلكه در پرتو نيروى خداداد و با ايمانى راسخ به روز باز پسين اين كار را انجام دادم.
تحريف حقايق
اگر از حق نگذريم، بايد بگوئيم «ابن هشام» ، در سيره خود و «ابو جعفر طبرى» ، در تاريخ خويش، مشروح مبارزه على «ع» را در خيبر آورده و جزئيات جريان را مو به مو تشريح نمودهاند، ولى در پايان بحث احتمال موهومى را - كه قتل مرحب وسيله محمد بن مسلمه بود - ذكر كرده و مىگويند:
برخى معتقدند كه مرحب، به وسيله محمد بن مسلمه كشته شد، زيرا او براى گرفتن انتقام برادر خود كه در فتح دژ «ناعم» وسيله يهوديان كشته شده بود، از طرف پيامبر ماموريتيافت، و در اين كار نيز موفق گرديد.اين احتمال آن چنان بىپايه است كه هرگز با تاريخ مسلم و متواتر اسلام نمىتواند برابرى كند.علاوه بر اين، اين افسانه تاريخى يك سلسله اشكالاتى دارد كه از نظر خوانندگان مىگذرانيم:
1- طبرى و ابن هشام، اين افسانه تاريخى را از صحابى بزرگ جابر بن عبد الله نقل كردهاند (25) و ناقل اين داستان اين مطلب خلاف را از زبان اين مرد بزرگ نقل كرده، در صورتى كه جابر در تمام غزوات افتخار ركاب پيامبر را داشته، جز در اين غزوه، كه توفيق شركت در آن را نيافت.
2- محمد بن مسلمه آن چنان شجاع و دلاور نبود كه فاتح خيبر گردد و در طول تاريخ خود، نمونه بارزى از شجاعت ندارد تنها او در سال سوم هجرت، از طرف پيامبر مامور شد كعب بن الاشرف يهودى را - كه پس از جنگ بدر، مشركان را براى تجديد جنگ با مسلمانان تحريك مىكرد - به قتل برساند.او از ترس، سه شبانه روز آب و غذا نخورد، و وحشت او مورد اعتراض پيامبر قرار گرفت، و او در پاسخ گفت: نمىدانم آيا در اين قسمت موفقيتبه دستخواهم آورد يا نه؟ پيامبر پس از مشاهده اين وضع، چهار نفر همراه او فرستاد كه با كمك آنها شر كعب را كه خواهان تجديد جنگ ميان مسلمانان و مشركان بود، قطع كند.آنان در نيمه شب با نقشه خاصى، دشمن خدا را كشتند، ولى محمد بن مسلمه از كثرت ترس و وحشت، يكى از ياران خود را مجروح ساخت. (26) بطور مسلم، صاحب چنين روحيهاى نمىتواند دلاوران خيبر را عقب زند.
3- فاتح خيبر نه تنها با مرحب دست و پنجه نرم كرد و او را مقتول ساخت، بلكه پس از كشته شدن مرحب، عدهاى فرار كرده و عده ديگر يك يك به ميدان نبرد آمده و تن به تن با او نبرد كردهاند.اينك نام دلاوران يهود كه پس از كشته شدن مرحب با على به جنگ برخاستهاند:
1- داود بن قابوس 2- ربيع بن ابى الحقيق 3- ابو البائت 4- مرة بن مروان 5- ياسر خيبرى 6- ضجيجخيبرى.همه اين شش تن، از ابطال و دلاوران يهود در بيرون خيبر بودند و بزرگترين سد و مانع در برابر گشودن دژهاى دشمن شمرده مىشدند.اينان در حالى كه رجز مىخواندند و مبارز مىطلبيدند، به دست قهرمان بزرگ اسلام اميرمؤمنان از پاى درآمدند.داورى كنيد آيا با اين وضع فاتح خيبر و كشنده مرحب كيست؟ اگر كشنده مرحب، محمد بن مسلمه بود، او نمىتوانست پس از كشتن مرحب بسوى لشكرگاه اسلام برگردد و وجود اين دلاوران را در پشتسر مرحب ناديده بگيرد بلكه بايد با اينها نبرد كند، در صورتى كه به اتفاق تمام تواريخ اين افراد فقط با على مبارزه كرده و به دست او از پاى درآمدند.
4- اين افسانه تاريخى با حديث متواترى كه از پيامبر نقل شده مخالف است، زيرا او درباره على فرمود: «يفتح الله على يديه» ، يعنى اين پرچم را به دست كسى مىدهم كه فتح و پيروزى به دست او صورت مىگيرد، و فرداى آن روز پرچم فتح را به دست او سپرد.از طرف ديگر، يكى از بزرگترين موانع پيروزى، وجود مرحب خيبرى بود كه شجاعت او دو فرمانده اسلام را مجبور به فرار نمود.اگر كشنده مرحب، محمد بن مسلمه باشد، پيامبر بايد اين جمله را درباره او بفرمايد نه درباره على.
«حلبى» ، سيرهنويس معروف مىگويد: (27) در اينكه مرحب به دست على «ع» از پاى درآمد، شكى نيست.همچنين «ابن اثير» مىگويد: سيرهنويسان و محدثان على «ع» را كشنده مرحب مىدانند و روايات متواتر در اين باره نقل شده است.
«طبرى» در تاريخ و «ابن هشام» در سيره خود، اندكى دچار آشفتگى شده و جريان شكست و بازگشت دو فرماندهى را كه پيش از على «ع» ، ماموريت فتح دژهاى يهود يافته بودند، طورى نوشتهاند كه هرگز با مفهوم جملهاى كه پيامبر اسلام درباره على فرمود، تطبيق نمىكند.
پيامبر در اين باره چنين فرمود: «و ليس بفرار» ، يعنى او فرماندهى است كه هرگز فرار نمىكند.مفاد و مفهوم اين جمله اين است كه على بسان دو فرمانده گذشته نيست و هرگز او فرار نخواهد كرد، يعنى آن دو فرمانده قبلى پا به فرار گذارده و سنگر را خالى كرده بودند.در صورتى كه دو نويسنده نامبرده، اين نكته را تذكر ندادهاند و جريان بازگشت آنان را طورى نوشتهاند كه آن دو كاملا انجام وظيفه نمودند، ولى موفق به فتح نشدند. (28)
سه نقطه درخشان در زندگى على «ع»
در اينجا مطلب را با ذكر سه فضيلت درباره فاتح خيبر به پايان مىرسانيم: روزى معاويه به سعد وقاص اعتراض نمود كه چرا به على ناسزا نمىگوئى؟ او در پاسخ وى چنين گفت: من هر موقع به ياد سه فضيلت از فضائل على مىافتم، آرزو مىكنم اى كاش من يكى از اين سه فضيلت را داشتم:
1- روزى كه پيامبر او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تبوك رفت و به على چنين گفت: تو نسبتبه من همان منصب را دارى كه هارون نسبتبه موسى داشت، جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد آمد.
2- روز خيبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و پيامبر او را دوست دارند.افسران و فرماندهان عاليقدر اسلام در آرزوى نيل به چنين مقامى بودند.فرداى آن روز، پيامبر على را خواست و پرچم را به او داد و خدا در پرتو جانبازى على پيروزى بزرگى نصيب ما نمود.
3- روزى كه قرار شد پيامبر با سران نجران به مباهله بپردازد، پيامبر دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و گفت: «اللهم هؤلاء اهلي» . (29)
عوامل پيروزى
دژهاى خيبر فتح شد و يهوديان با شرايط خاصى در برابر ارتش اسلام سر تسليم فرود آوردند.ولى بايد ديد كه عوامل پيروزى چه بوده است؟ ! و نكات برجسته اين بخش همين است.پيروزى فوقالعاده مسلمانان در اين نبرد، در گرو عواملى بود كه اكنون به طور اجمال به آنها اشاره مىشود و بعدا به شرح آنها مىپردازيم:
1- نقشه و تاكتيك نظامى.
2- كسب اطلاعات و تحصيل اسرار داخلى دشمن.
3- جانبازى و فداكارى همه جانبه اميرمؤمنان.اينك ما هر سه قسمت را مورد بررسى قرار مىدهيم:
1- نقشه و تاكتيك نظامى
ارتش اسلام در نقطهاى فرود آمد، كه روابط يهوديان را با دوستان آنان (قبائل غطفان) قطع نمود.به طور كلى در ميان تيرههاى غطفان مردان شمشيرزن و بىپروا فراوان بود، و اگر آنها به كمك يهوديان شتافته و دستبه دست هم داده بودند، فتح دژهاى خيبر غير ممكن بود.قبيله «غطفان» ، وقتى از حركت ارتش اسلام آگاهى يافتند، با تجهيزات كافى براى نجات متحدان خود حركت كردند، ولى هنوز چيزى راه نپيموده بودند، كه در ميان آنان شايع شد كه ياران محمد «ص» از يك راه انحرافى متوجه سرزمين آنها شدهاند.اين شايعه به قدرى قوت گرفت كه آنان از نيمه راه بازگشتند، و تا پايان فتح خيبر از جايگاه خود حركت نكردند.
تاريخنويسان، اين شايعه را معلول نداى غيبى مىدانند، ولى هيچ بعيد نيست كه اين شايعه از ناحيه مسلمانان تيرههاى غطفان درستشده، و طراحان اين شايعه مسلمانان واقعى تيرههاى غطفان بوده باشند كه به دستور پيامبر مامور بودند در لباس كفر، ميان قبائل خود به سر ببرند.آنان به قدرى در طرح اين نقشه ماهر بودند كه نگذاشتند ستونهاى تيرههاى «غطفان» به سوى متحدان خود حركت نمايند، و اين مطلب در جنگ احزاب سابقه دارد، زيرا در پرتو شايعهسازى يك مسلمان غطفانى، به نام «نعيم بن مسعود» آرتش كفر متفرق شده و دست از حمايتيهوديان برداشتند.
2- كسب اطلاعات
پيامبر اسلام در نبردها به كسب اطلاعات اهميت فراوان مىداد، و پيش از محاصره خيبر بيست تن از پيشتازان جنگ را به سرپرستى «عباد بن بشير» ، بسوى خيبر روانه ساخت.آنان با يك نفر از يهوديان در نزديكى خيبر روبرو شدند.عباد پس از مذاكره با او دريافت كه وى از كارآگاهان يهود است.فورا دستور داد او را دستگير كرده به حضور پيامبر بردند.او وقتى به مرگ تهديد شد، همه اسرار يهوديان خيبر را بيرون ريخت.در نتيجه، معلوم شد كه خيبريان پس از گزارش رهبر منافقان، «عبد الله بن سلول» روحيه خود را سختباختهاند، و هنوز از قبيله غطفان كمكى به آنها نرسيده است.
نمونه ديگر از كسب اطلاعات: در ششمين شب جنگ، پاسداران ارتش اسلام يك نفر يهودى را دستگير كرده خدمت پيامبر آوردند.پيامبر اوضاع و احوال يهوديان را از وى پرسيد.وى گفت: اگر تامين جانى دارم، بگويم.او پس از اخذ «تامين» چنين گفت: امشب دلاوران خيبر از دژ «نسطاة» به دژ «شق» انتقال مىيابند، تا از آنجا از خود دفاع كنند.شما اى ابا القاسم (كنيه پيامبر است) فردا دژ نسطاة را فتح مىنمائى (پيامبر فرمود ان شاء الله)، در زيرزمينهاى آنجا مقادير زيادى منجنيق، ارابه جنگى، زره و شمشير موجود است و شما مىتوانيد با استفاده از اين وسائل، دژ «شق» را سنگباران كنيد. (30) پيامبر، اگرچه از اين وسائل تخريبى استفاده نكرد، ولى اطلاعاتى كه اين فرد دستگير شده در اختيار او گذارد، جالب بود.زيرا نقطه حمله فردا را روشن ساخت، و معلوم شد كه فتح دژ «نسطاة» ، نيروى بيشترى نخواهد برد و در گشودن دژ «شق» ، بايد احتياط بيشترى بكار برد.
باز نمونه ديگر: در گشودن يكى از قلعهها پس از سه روز معطلى، شخصى از يهوديان - شايد براى استخلاص جان خود بود كه - شرفياب خدمت پيامبر گرديده و چنين گفت: اگر يك ماه در اين نقطه توقف كنى، هرگز دستبر آنها نخواهى يافت، ولى من مجراى آب اين قلعه را نشان مىدهم، و شما مىتوانيد آب را به روى آنها ببنديد.پيامبر با بستن آب به روى دشمن موافقت نكرد، و گفت من هرگز آب را بر روى كسى نمىبندم تا از تشنگى بميرند، ولى دستور داد براى تضعيف روحيه دشمن بطور موقت آب را ببندند. بستن آب آنچنان آنان را مرعوب ساخت، كه بلافاصله پس از جنگ كوتاهى تسليم شدند. (31)
3- فداكارى اميرمؤمنان «ع»
ما مشروح فداكارى آن حضرت را به طور اجمال نوشتيم و اكنون جملهاى از خود آن حضرت نقل مىنمائيم:
«ما در برابر ارتش بزرگ يهود و دژهاى آهنين آنها قرار گرفتيم.دلاوران آنها هر روز از دژها بيرون آمده مبارز مىطلبيدند، و گروهى را مىكشتند.در اين لحظه، پيامبر خدا به من دستور داد تا برخيزم و به سوى دژ بروم.من با قهرمانان آنها روبرو شدم، گروهى را كشته و گروهى را عقب راندم.آنان به دژ پناهنده شدند و در را بستند.من در دژ را كنده و تنها وارد شدم، و كسى در برابر من مقاومت نكرد و من در اين راه كمكى جز خدا نداشتم» . (32)
مهر و عاطفه در صحنه نبرد
هنگامى كه دژ «قموص» گشوده شد، «صفيه» دختر حيى ابن اخطب با زن ديگرى اسير گرديدند. «بلال» ، اين دو نفر را از كنار كشتگان يهود عبور داد و خدمت پيامبر آورد. پيامبر از جريان آگاه گرديد، از جاى برخاست و عبا بر سر «صفيه» افكند و از او احترام كرد و براى استراحت او نقطهاى را در لشكرگاه معين كرد، سپس با لحن تند به بلال گفت: «مگر مهر و عاطفه از دل تو رختبربسته كه اين دو زن را از كنار اجساد عزيزان خود عبور دادى» ؟ ! حتى به همين اندازه اكتفا نكرد، «صفيه» را از ميان اسيران به خود اختصاص داد، و رسما در رديف زنان خود درآورد، و از اين طريق شكست روحى او را جبران نمود.اخلاق و عواطف پيامبر اثر بسيار نيكى در روان «صفيه» گذارد، كه بعدها در زمره زنان علاقمند و باوفاى پيامبر درآمد، و در موقع احتضار پيامبر بيش از زنان ديگر اشگ مىريخت. (33)
كنانة بن ربيع به قتل مىرسد: از موقعى كه يهوديان «بنى النضير» ، از مدينه رانده شدند و در خيبر سكنى گزيدند، صندوق تعاونى مشتركى براى امور همگانى و هزينههاى جنگى و پرداختخونبهاى كسانى كه به دست افراد قبيله «بنى النضير» كشته مىشدند تشكيل داده بودند.گزارشهاى رسيده به پيامبر حاكى بود كه اين اموال در اختيار «كنانه» ، شوهر «صفيه» است.پيامبر «كنانه» را احضار نمود، و خواستار تعيين جايگاه اين صندوق گرديد.او اصل مطلب را انكار كرد و گفت هرگز از چنين امرى آگاهى ندارم.دستور توقيف «كنانه» صادر گرديد و قرار شد در اين باره اطلاعات بيشترى بدست آورند.تحقيقات ماموران براى پيدا كردن جاى اين اموال آغاز گرديد. سرانجام يك نفر گفت من فكر مىكنم كه جاى اين گنج فلان نقطه خاص (خرابه) باشد، زيرا من در ايام جنگ و پس از آن، شاهد رفت و آمد زياد «كنانه» به اين نقطه بودم. پيامبر بار ديگر كنانه را خواست و گفت: مىگويند جاى صندوق در فلان نقطه است، اگر در آنجا گنجبه دست آيد، شما كشته خواهى شد.او باز خود را به بىاطلاعى زد.به دستور پيامبر حفارى در آن آغاز گرديد، و گنج «بنى النضير» به دستسربازان اسلام افتاد.اكنون بايد كنانه به سزاى اعمال خود برسد، اوعلاوه بر جرم كتمان چنين امرى، يكى از افسران اسلام را ناجوانمردانه ترور كرده بود.يعنى سنگ بزرگى را غافلگيرانه بر سر «محمود بن مسلمه» افكنده و او را كشته بود.پيامبر براى اخذ انتقام و ادب كردن سائر يهوديان - كه بار ديگر با حكومت اسلامى از در حيله و تزوير و دروغ وارد نشوند - او را به دستبرادر مقتول داد، و برادر مقتول، «كنانه» را به انتقام برادر خويش كشت. (34) «كنانه» آخرين فردى بود كه به جرم ترور يك سردار بزرگ به قتل رسيد.
غنائم جنگى تقسيم مىشود: پس از گشودن دژهاى دشمن و خلع سلاح عمومى و گردآورى غنائم، پيامبر دستور داد كه همه غنائم در نقطه خاصى جمعآورى شود.يك نفر به دستور پيامبر در ميان سربازان اسلام ندا داد كه: بر هر فرد مسلمانى لازم است هر چه از غنائم به دست آورده - حتى نخ و سوزن را - به بيت المال بازگرداند، زيرا خيانت مايه ننگ است و روز رستاخيز آتش بر جانش مىشود. (35)
پيشوايان حقيقى اسلام در مساله امانت فوقالعاده سختگيرى نموده، حتى بازگردانيدن امانت را يكى از علائم ايمان دانسته و خيانت را از علائم نفاق شمردهاند. (36) از اين جهت، روزى كه از ميان باقيمانده اموال يك سرباز، اموال دزدى به دست آمد، پيامبر بر جنازه او نماز نخواند.تفصيل جريان چنين است:
روز حركت از سرزمين خيبر، ناگهان بر غلامى كه مامور بستن كجاوههاى پيامبر بود، تيرى اصابت كرد و همان دم جان سپرد.ماموران به جستجو پرداختند، تحقيقات آنها به جائى نرسيد، همگى گفتند: بهشتبر او گوارا باشد.ولى پيامبر فرمود: من با شما در اين جريان هم عقيده نيستم، زيرا عبائى كه بر تن او است از غنائم است و او آن را به خيانتبرده و روز رستاخيز به صورت آتش او را احاطه خواهد كرد.در اين لحظه يك نفر از ياران پيامبر گفت من دو بند كفش از غنائم بدون اجازه برداشتهام، پيامبر فرمود: آن را برگردان وگرنه روز رستاخيز به صورت آتش در پاى تو قرار مىگيرد. (37)
اين رويداد نيز، غرضورزى گروهى از خاورشناسان را آشكار مىسازد، زيرا آنان نبردهاى اسلام را غارتگرى قلمداد نموده و از اهداف معنوى آن چشم پوشيدهاند، و حال آنكه چنين نظم و انضباطى در يك ملت غارتگر و يغماگر قابل تصور نيست.رهبر يك ملتيغماگر، هرگز نمىتواند رد امانت را نشانه ايمان بشمارد، و آنچنان سربازان خود را تربيت كند كه آن را از بردن يك بند كفش از بيت المال باز دارد.
كاروانى از سرزمين خاطرهها
پيش از آنكه پيامبر عازم خيبر شود، «عمرو بن اميه» را به دربار نجاشى فرستاده بود.هدف از اعزام سفير به دربار حبشه اين بود كه پيام پيامبر را به شاه حبشه برساند و از او بخواهد كه وسائل حركت كليه مسلمانان مقيم حبشه را فراهم آورد.نجاشى دو كشتى براى حركت آنها ترتيب داد و كشتى مهاجران در سواحل نزديك مدينه لنگر انداخت.مسلمانان مهاجر آگاه شدند كه پيامبر رهسپار سرزمين خيبر شده، آنان نيز بىدرنگ به سرزمين خيبر آمدند.مسافران حبشه موقعى رسيدند كه مسلمانان تمام دژها را فتح كرده بودند.پيامبر اكرم 16 گام به استقبال جعفر بن ابيطالب رفت و پيشانى او را بوسيد و فرمود نمىدانم به كدام بيشتر خوشحال شوم، از اينكه پس از ساليان درازى، موفق به ملاقات شما شدهام، يا از اينكه خداوند به وسيله برادر تو على «ع» دژهاى يهود را به روى ما گشود. (38) سپس فرمود: مىخواهم امروز به تو چيزى را هديه كنم.مردم تصور كردند كه اين هديه از قماش هداياى مردم مادى است، يعنى طلا و نقره است.ناگهان پيامبر سكوت خود را در هم شكست و نماز مخصوصى را كه بعدها به نام نماز جعفر طيار معروف گرديد، تعليم جعفر نمود. (39) آمار تلفات: تلفات مسلمانان در اين نبرد از 20 نفر تجاوز ننمود، ولى تلفات يهوديان زيادتر بود و اسامى 93 نفر از آنها در تاريخ ضبط شده است. (40)
گذشت در هنگام پيروزى
مردان الهى و جوانمردان بزرگ جهان، به هنگام فتح و پيروزى، با دشمن ناتوان و رنجور، با كمال لطف و محبت معامله مىنمايند.اغماض و گذشت آنان بر سر دشمن، سايه مىافكند و از لحظهاى كه دشمن تسليم مىشود، از در عطوفت وارد شده، انتقامجوئى و كينهتوزى را كنار مىگذارند.
پيشواى بزرگ مسلمانان پس از فتح خيبر، بالهاى عطوفتخود را بر سر مردم خيبر گشود، (مردمى كه با صرف هزينههاى زياد، اعراب بتپرست را بر ضد او شورانيده و مدينه را مورد تهاجم و در آستانه سقوط قرار داده بودند) و تقاضاى يهوديان خيبر را، مبنى بر اينكه آنان در سرزمين خيبر سكنى گزينند، و اراضى و نخلهاى خيبر در اختيار آنها باشد و نيمى از درآمد را به مسلمانان بپردازند، پذيرفت. (41) حتى به نقل ابن هشام (42) ، مطلب ياد شده را خود پيامبر پيشنهاد كرد، و دستيهود را در امور كشاورزى و غرس نهال و پرورش درختان باز گذارد.
پيامبر مىتوانستخون همه آنها را بريزد و يا آنان را از سرزمين خيبر براند، و يا مجبورشان سازد كه آئين اسلام را بپذيرند.اما بر خلاف پندار يك شتخاورشناس مغرض و سربازان علمى استعمار، كه تصور مىكنند:
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
<-CategoryName->
:: برچسبها:
<-TagName->